ننه خورشيد يه پسر داشت
کاکلش رنگ طلا بود
چشماش از پولک آبي
حنجرش پر از صدا بود
ننه شب يه دخترک داشت
پوستش از حريرمهتاب
تو چشاش صد تا ستاره
گيساش از ابريشم ناب
ابریشم ناب ابریشم ناب
دنبال دختر شب بود
پسر عاشق خورشيد
اما تو گردش تقدير
اون و يک لحظه نمي ديد
گاهي ميزد زير آواز
وقتي که تنها مي موندش
رو به تاريکيه جاده
با چشاي باز مي خوندش
هر جاي قصه که باشي
دلم از تو دور نميشه
تنها جاي امن ديدار
وعده گاه گرگ و ميشه
آي گرگ و ميشه
آي گرگ و ميشه
دختر شب قصه هاش و
تو دل خودش مي خوندش
تا سپيده گوش به زنگ
صداي پسر مي موندش
ننه شب ميگه صداي
دخترش يه جرم زشته
هميشه قصه نورو
دستاي سايه نوشته
اما عمر قفل و زنجير
از قديما بي دومه
وقتي دخترک مي خونه
کار تاريکي تمومه
دختر ساکت قصه
حرفاشو يه روز مي خونه
صداش و به گوش خورشيد
مي رسونه ... مي رسونه
مي خونه مرد طلايي
دلم از تو دور نميشه
همه ي عمر من و تو
بعد از اين تو گرگ و ميشه