من به بد جایی رسیدم که ازاین خونه می ترسم
از تماشایی چیزایی که واسمونه میترسم
تو این خونه بامن بود عکسامون هنوز همین جاست
هر روزی که بارونی می اومد اون میگفت به خاطر ماست
من به بد جایی رسیدم به بارون حسی ندارم
از پاییز فراری میشم چون میخوام به یاد نیارم
همه پاییز و به یادش پیش شومینه میشینم
یا صدا میزنمش یا اونو تو خونه میبینم
پشت این پنجره مینشست با یه فنجون چای خوش رنگ
زیر لب زمزمه میکرد آروم از بارون یه آهنگ
توی فنجونش باز امشب من دارم چای میریزم
اون که نیست ولی هنوزم من بهش میگم عزیزم
با یه مشت خاطره زندم من به بد جایی رسیدم
دیگه حتی بعد از اون من رنگ پاییز و ندیدم
There is no comment yet ...
Copyright © 2007 - 2024
The best Persian and Iranian music