من دچارت شده ام زیبای بی چون و چرا
تو نگارم شده ای چشمم به در باشد تو را
از زمین و آسمان مهرت به دل افزون شود
ابر غم با دیدنت ذوق آید و باران شود
رو به رویت شب به شب خیره به چشماتت شوم
صد به صد پر میزنم تا سر به دامانت شوم
رنگ رخ پس میدهم وقتی صدایم میکنی
اسم خود یادم رود از بس نگاهم میکنی
آه از آن روز که گیرم من وجودت را در آغوش
بگردم به دورت تا که سر گیج است و مدهوش
از این رو که باشد قلبم اندر دامت ای یار
نباشد به سر چیزی بجز دیدار دلدار
دلدار دیدار دلدار دلدار
قهر تو آتش زند ویران کند این خانه را
کاش با لبخند خود زیبا کنی کاشانه را
جان فدایت میکنم گر طب کنی از بهر من
بر بیابان میزنم دل تا نبینی قهر من
آه از آن روز که گیرم من وجودت را در آغوش
بگردم به دورت تا که سر گیج است و مدهوش
از این رو که باشد قلبم اندر دامت ای یار
نباشد به سر چیزی بجز دیدار دلدار
دلدار دیدار دلدار دلدار