من نمی گویم که آن عالیجناب
هست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی معنوی مولوی
هست قران به لفظ پهلوی
دید موسی یک شبانی را به راه
کو همی گفت ای گزیننده اله
تو کجائی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من
ای به یادت هی هی و هیهای من
این نمت بیهوده می گفت آن شبان
گفت موسی با کی است این ای فلان
گفت با آن کس که مار آفرید
این زمین و چرخ از او آمد پدید
این چه ژاژاست وچه کفرست وفشار
پنبه ای اندر دهان خودفشار
گر نبندی زین سخن تو حلق را
آتشی آید بسوزد خلق را
بی ادب گفتن سخن با خاص حق
دل بمیراند سیه دارد فلق
لم یلد لم یلد نالایق است
والد و مولود را او خالق است
گفت ای موسی دهانم دوختی
از پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت
سر نهاد اندر بیابان و برفت
وحی آمد سوی موسی ازخدا
بنده ما را زما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی
نی برای فصل کردن آمدی
هرکسی را سیرتی بنهاده ام
هرکسی را اصطلاحی داده ام
من نکردمم تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم
ما زبان را ننگریم و قال را
ما روان را بنگریم و حال را
آتشی از عشق در جان برفروز
سر به سر فکر عبارت را بسوز
چونکه موسی این عتاب ازحق شنید
دربیابان درپی چوپان دوید
عاقبت دریافت و او را بدید
گفت مژده ده که دستوری رسید
ملت عشق از همه دین ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
هیچ آداب و ترتیبی مجوی
هرچه می خواهد دل تنگت بگوی
ای معاف یفعل و لا مایشا
بی مهابا رو زبان را بگشا
There is no comment yet ...
Copyright © 2007 - 2024
The best Persian and Iranian music