دراين بهار مرده ي بي عشق بی انسان
سر را مقيم شانه ی من كن برادرجان
سر را مقيم شانه ی من كن كه مدتهاست
باران نمی بارد بر اين بيغوله ي بی نان
سر را به روی شانه ام بگذار و هق هق كن
سر را به امن شانه ام بسپار و غم بنشان
ما گريه كرديم و قفسهامان قفس تر شد
تو گريه كن شايد دری وا شد برادر جان
تو گريه كن شايد خدای تو دری وا كرد
حتي به آنسوي عدم حتی به گورستان
اشكي بريز و خنده بر اين خشكسالی كن
اشكي بريز و خنده كن بر درد بی درمان
چاووش خوان سفره ي بي نانمان كردند
با نام آبادی چنين ويرانمان كردند
با رسم آزادی صدامان را وجب كردند
ما را دچار رعشه هاي نيمه شب كردند
من هم دلم خون است از اين كابوس بي پايان
من را حريم هق هق خود كن برادر جان
در این بهار مرده ی بی برگ و بی باران
من را حريم گريه ی خود كن برادرجان
ما هر دو از يك خاك و يك دنياي بن بستيم
ما هر دو بن بستيم از اين رو دل به هم بستيم
اين بيد ها را باد و ما را درد خواهد برد
ما هر دومان آزاد سروان تهی دستيم
سر را به خشم شانه ام بسپار و ايمن باش
دنيا پر از تاريكي است اما تو روشن باش
من هم دلم خون است از اين كاشانه ی ويران
حالا تو دوشه هق هق من شو برادرجان
There is no comment yet ...
Copyright © 2007 - 2024
The best Persian and Iranian music