شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست تو را گریه و سوز باری چراست
بگفت ای هوادار مسکین من برفت انگبین یار شیرین من
چه شیرینی از من به در میرود چو فرهادم آتش بسر میرود
همی گفت و هر لحظه سیلاب درد فرو میدویدش به رخسار زرد
که ای مدعی عشق کار تو نیست که نه صبر داری نه یارایست
تو بگریزی از پیش یک شعله خام منه ساده ام تا بسوزم تمام
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت مرا بین که از پا سر بسوخت
همه شب در این گفتگو بود شمع به دیدار او وقت اصحاب جمع
نرفته ز شب همچنان بهره ای که ناگه بکشتش پری چهره ای
همی گفتو میرفت دودش بسر همین بود پایان عشق ای پسر
ره اینست اگر خواهی آموختن به کشتن فرج یابی از سوختن
There is no comment yet ...
Copyright © 2007 - 2024
The best Persian and Iranian music