Saeed Karimi

Yek Sale Paeizi

دلم میدونم اینروزا
چقد از بغض لبریزی
از اون روز که گمت کردم
شده یه سال پاییزی
از اون روزی که دل کندی
یا اون روزی که جا موندی
تو این سینه تو دق کردی
وقتی از اون جدا موندی
اون رفته چشماتو ببند رو شونه ی من
بسه نمی بینیش دیگه تو خونه ی من
آروم بگیر دیوونه ی من
دیدی خودش دل بست و آخر هم
خودش رفت
دیوونه بودی اما اون عاقل شدش رفت
بخاطر تو نه بخاطر خودش رفت
شدی دلواپسی من شدم دلدار حال تو
نشد یه بار بگی با من که رفته از خیال تو
تو میگفتی نگاه اون برات وابستگی اورد
شدی یه آدم تنها که آخر توی خونه ش مرد
اون رفته چشماتو ببند رو شونه ی من
بسه نمی بینیش دیگه تو خونه ی من
آروم بگیر دیوونه ی من
دیدی خودش دل بست و آخر هم
خودش رفت
دیوونه بودی اما اون عاقل شدش رفت
بخاطر تو نه بخاطر خودش رفت