امید جانم ز سفر بازآمد شکر دهانم ز سفر بازآمد
عزیز آن که بی خبر به ناگهان رود سحر
چو ندارد دیگر دلبندی به لبش ننشیند لبخندی
چو غنچه ی سپیده دم شکفته شد لبم ز هم
که شنیدم یارم بازآمد ز سفر غمخوارم بازآمد
وای از آن گلی که دست من بود خموش و یک جهان سخن بود
خموش و یک جهان سخن بود
گل که شهره شد به بی وفایی زِ دیدن چنین جدایی
ز غصّه ی پاره پیرُهَن بود
همچنان که عاقبت پس از همه شب بدمد سحر
ناگهان نگارِ من چنان مهِ نو آمد از سفر
من هم پس از آن دوری بعد از غم مهجوری
یک شاخه ی گل بُردم به برش یک شاخه ی گل بُردم به برش
دیدم ، که نگارِ من سرخوش ، ز کنار من
بگذشت و به بر یارِ دگرش بگذشت و به بر یارِ دگرش
یک شاخه ی گل بُردم به برش بگذشت و به بر یارِ دگرش
یک شاخه ی گل بُردم به برش بگذشت و به بر یارِ دگرش
There is no comment yet ...
Copyright © 2007 - 2024
The best Persian and Iranian music