کنار صندلی تو یه جای خالی مونده باز
یه عاشق سابقه دار همین حوالی مونده باز
ردتو گم کرده ولی پیراهن تو میشناسه
از میون هزار نفر بوی تنت رو میشناسه
میدونم و نمیدونی که عاشقی سختی میخواد
دیونه میخونی ولی دیونه خوشبختی میخواد
اون که بغل میزنه باز لباس خالی تورو
میزاره آروم تو موهاش دست خیالی تورو
جون میده حتی واسه ی حرفای گیج و سرسری
شبا که خوابی آب میده به گلای رو روسری