میشد بین من و تو خلوت امروز
به جای این سکوت از خندمون پر شه
برای آخر قصه جز این پایان
یه فصل دیگه هم میشد تصورشه
پر از آشفتگی قبل از وداع از تو
پر از خودسوزی و احساس دلشورم
میدونم بر نمیگردی ولی فردا
میون خاطراتت من یه اسطوره ام
برو بغضمو نگه میدارم
گریه گریه تو خودم می بارم
نه غمگینم برای غیبت چشمات
نه دلگیر از شبای تلخ دور از هم
فقط با فکر فردای تو درگیرم
فقط از آخر راه تو میترسم
نمیخوام حتی یک خنده روی اجبارو
نمیگم مث اون روزا خرابم باش
نمون با من تو آزادی بری اما
همین لحظه شریک اضطرابم باش
برو بغضمو نگه میدارم
گریه گریه تو خودم میبارم
نه غمگینم برای غیبت چشمات
نه دلگیر از شبای تلخ دور از هم
فقط با فکر فردای تو درگیرم
فقط از آخر راه تو میترسم
نمیخوام حتی یک خنده روی اجبارو
نمیگم مث اون روزا خرابم باش
نمون با من تو آزادی بری اما
همین لحظه شریک اضطرابم باش
برو بغضمو نگه میدارم
گریه گریه تو خودم میبارم