عاشق شدم
اما چه زود جز تو خیالی در سرم نیست
چشمان تو ، دنیای من جز تو کسی در باورم
نیست باران که زد ، رفتم ز دست با دیدن آن
روی ماهت غرق میشوم در چشم تو دریای آن عمق نگاهت
دلدارم تو هستی
بر جان من نشستی من همه
شب بی قرارم در طلب نگاهت
آن موی سیاهت تاب و تب تو دارم
دریا به دریا ، عاشق و دیوانه شدم
در بدر از خانه شدم ناخوانده مهمانم تو هستی
ای تو سر و سامان من
تو نیمه ی پنهان من تو بر دل و جانم نشستی