ابروهات طاق دوتا معبد ناب
چشمات اتشکده های زرتشت
فرهادم عاشق تو بود وقتی
داشت خودش رو بایه تیشه می کشت
گیس تو یه جنگل رازآلود
جنگلی معطر و بکر کبود
دست تو یه پلکانه که منو
میرسونه به بهشت موعود
تو چشات جاذبه داره مث سنگ کهربا
تو خدای شخصیه منی رفیق و پابه پا
هرکسی تورو ببینه حرفامو می فهمه
تو خود آمرزشی تو عصری که بیرحمه
وقتی میخندی فضا پر میشه
از یه عالم صدف و مروارید
تورو باید مث قصه های دور
با یه مادیان شبونه دزدید
خال روتنت یه نقطه س که خدا
ته منظومه خلقتش گذاشت
یه روزی تو کتابا می نویسن
هیشکی اندازه من دوست نداشت