چرا نمیرور یاده تو ز خاطر من
من که مُردم بی آن که تب کنی به خاطر من
خط به خط پر شده است فکر من ز چشمانت
لحظه لحظه میشود این دل دست به دامانت
بی تو چه مهتابی چه آفتابی چه نوری
بی تو به سر بردن یعنی مُردن ز دودی
بی تو چه آهنگی چه آوازی چه شوری
بی تو فقط با من غم و درد و صبوری
بی تو فقط باران فقط گریه فقط درد
وقتی نمیدانی غمت با من چها کرد
بی تو چه میدانم که میماند کنارم
وقتی که عشق من چنین بر من جفا کرد
بی تو نه دلگرمی نه لبخندی نه شادی
من به تو عشق دادمو تو بر من چه داری
بی تو هر آنچه داشتم دیگر ندارم
هم قیمته جانم شد این عشق زیادی