هر بار راهی میشدم پشت نگاهی
میرفتم گم میکردمش در یک دوراهی
در خواب هم او را اگر دیدم به من گفت
با دیگری او را گرفتم اشتباهی
در خواب هم او را اگر دیدم به من گفت
با دیگری او را گرفتم اشتباهی
تا تور میبافم بگیرم ردی از او
او لیز خورده از جهانم همچون ماهی
چشمم سیاهی میرود از رفتن او
با من درشتی میکند چشم سیاهی
چشمم سیاهی میرود از رفتن او
با من درشتی میکند چشم سیاهی
تا فکرم از خالش به چال صورتش رفت
گویی که من از چاله افتادم به چاهی
میرفت و حسرت میکشیدم در همه عمر
او سرگذشت من شد و من یک فکاهی
هر بار رفت و با خودم من عهد بستم
گفتم غلط کردی اگر او را نخواهی
او میبرد قلب مرا با خود مهم نیست
با خود به منزل میبرد یا به تباهی