ندانمت به حقیقت که در جهان به چه مانی
جهان و هرچه در او هست صورتند و تو جانی
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی
بر آتش تو نشستیم و دود عشق برآمد
دود عشق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی
تو را که دیده ز خواب خمار باز نباشد
ریاضت من شب تا سحر نخفته چه دانی
آن را که چنین دردی از پای در اندازد
آن را که چنین دردی از پای در اندازد
باید که فرو شوید دست از همه پیمانها
گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید
چون عشق حرم باشد سهلست بیابانها
هر کو نظری دارد با یار کمان ابرو
باید که سپر باشد پیش همه پیکانها
باید که سپر باشد پیش همه پیکانها
There is no comment yet ...
Copyright © 2007 - 2024
The best Persian and Iranian music