روزگار غريبيست عزيز
قصه ها هميشه تب دارند
ماجرا چون پسته اى در بسته
و خدايانى كه از آن خبر دارند
يك روز كه به راه من برگردى
ميبينى كه غريبه اى طاعونى
از درد جزامى در روحش
مرده است تا به خانه بر گردى
قصه ها هميشه تب دارند
بنشين كنارم، كمى حرف دارم
بنشين به تماشاى ريزش آوار
برايت يك استكان چاى دارم
روزگارم بود الكى دانه درشت
كه هر غمى از ان عبور ميكرد
سقف خانه انباشته از روياهام
الكى خنده هامو درو ميكرد
اولين برگ زرد درخت
بوى تكليف شب ميداد
مهر اغاز سال تحصيلى
كه از ديدار تو خبر ميداد
زندگى طعم خودش را داشت
زلال و گواراى وجودم بود
و من مثل توله اى بازيگوش
كوچه هم مثل امن خانه ام بود
تنها دلهره در عمق وجودم
گره در ابروى مادرم بود
و دلخوشيم بعد هر خرابكارى كه
بچه است و اين حرف پدرم بود
هر روز مثل يك ماجراجو
به كشف تازه اى ميرسيدم
كنج به كنج حياط خانه ام را
در پى ناشناخته اى مى دويدم
كم كم روزگار داشت ورق ميخورد
زندگى رنگ به رنگ سپر ميشد
حالا اون پسر بچه ى بازيگوش
داشت كمى اقاى خودش ميشد
ديگر پشت لبش سبز شده
پدر ميگفت كه ديگر مرد شده
جنس غرور در صدايش زنگ انداخت
همه گفتند كه، چقدر زرنگ شده
ديگر دست و پاى دختراى همسايه
كم كم دلمو به لرزه مى انداخت
و چشم چرونيهاى بچه گانه
گاهى توى دردسرم مى انداخت
ما كه توى محل قشونى داشتيم
پيش همه، نامو نشونى داشتيم
همسايه ها تنگ از اين كله خر
و خنده ى پدر كه آبرويي داشتيم
عارضم خدمت شما سرورم
چشمم به جمال شما كه روشن شد
گفتم كه ماجراي تازه اى دارم
گفتم به اين دل وامونده
كه چه وصله ى گرونى دارم
نميدانستم عزيزكم
چشمم به جمال شما كه روشن شه
اين بچه شهرو بهم ميريزه
چشمم كه به جمال شما روشن شد
اخ كه اين طفل بهم ميريزه
هر روز در پى ديدارت
چشم چرانيت مى كردم
دزدكى از زير لب گاهى
به تو تيكه پرانى مى كردم
چه روزگارى داشتيم
حس و حال عجيبى بود
كوهه ارزو داشتيم
روزگار غريبى بود
حرف، حرف ميآورد بانو
سرت را به درد اورد بانو
و درد، درد مى آورد بانو
ما درد مشترك داشتيم
حالا اون پسر بچه ى بازيگوش
شده يك مرد سى ساله
ديگه اون سرخ لبهايش
سياه از دود سيگاره
ديگه اون تند نفسها
كند شده و خش داره
ديگه آسمانش بى تاب شده
مثل ابراى بهار شده
مادرم غصه دار از اينكه
پسرش دل داغ شده
روزگار غريبى بود
حرف، حرف ميآورد بانو
درد، درد مى اورد بانو
و من سرت را به درد اورم بانو
وقتى كه آسمان فرو ميريخت
و سقف ارزوها آوار شد
وقتى كه حجم جاى خاليت
يكشب زدو كل جهان شد
كوه در چشم من ميلرزيد
اشك از چشم من جارى شد
تو كجا بودى كه ببينى
تو كجا بودى كه ببينى
عرش خدا هم لرزان شد
بانو
بترس از شبى كه ارام بگيرم
بترس از شبى كه نگاهم بميرد
بترس از شبى كه سحر ندارد
طلوعم پشت چشمانت بميرد
نگاه كن، من همانم
شدم پير بچه اى كه تب دارد
گاهى هذيان داره افكارم
هميشه روزگارم لرز دارد
هميشه تب و تاب فكراى پوشالى
مرا در كودكيم ميخواسته
پشت صداى هر طبل توخالى
يكى تورا يواشكى ميخواسته
جان جانان من،
تو شمايل زندگى باش
من از اين حالت تهوع بيزارم...
من از استفراغ تو در افكارم
هر روز و شبم را غذا دارم......
ميدانى؟
سخت است كه پريشان نشوى
اى پربارترين ابر بارانيه من
من روانم به تو الوده شده
ناروا بود انچه كه كردى با من
گفتم و گفتم و گفتم
و تو هر بار سكوت كردى
تو هم بگو از روزگارت
كمى از آسمان پر ستارت
بنشين، دوباره چاى اوردم
كجا با اين حال بى قرارت
بنشين، هنوزم حرف دارم
بنشين كه شيره ى درد جا مانده
ميدانى،من همانم، همانكه
يك عمر چشم به راهت مانده
شعر من، جنون رختخوابم بود
آن شبايى كه تا صبح بيدارم...
شعر من يك تن عريان از توست
شبايى كه باد را در آغوش دارم...
ولگردى دران كوچه ى بن بست
شب گردى در ان عالم مست
براى من از جنس عبادت بود...
در خانه ى تو آيا خدايى هست!؟
در خانه ى من خدا مترسك بود....
بترس از شبى كه آرام بگيرم
بترس از شبى كه نگاهم بميرد
بترس از زاده ى تابستان، اما
گفته بودم كه در پاييز ميميرم....
بانو
بترس، من امشب آرام ميگيرم
There is no comment yet ...
Copyright © 2007 - 2024
The best Persian and Iranian music